دختر دانشجو
دختر دانشجو ! یک سوال ؟
از آن پلیس که بعد ازظهر در رودخانه ی وسیع
انگیزه ی نبرد را از دست داد چه میدانی
از آن بوته که در پاییز در آن جاده ی سبز
انگیزه ی عشق را از دست داد چه میدانی
از آن دایره ی پرگار
واز آن بمب کوچک روی سینه ات چه میدانی
در طرف چمن چه گلی روئیده است
که جوانان شهر از آن بوئیده اند
اولین بار تو در دماغه ی کشتی چگونه ناامید شدی
دختر دانشجو! بچه گربه ی خوبی باش
شاخ گوزن باش
برای من امید بخش
شکر خدا تو تاجر ویا کشیش نخواهی شد .
کبوتری خواهی بود که نوای بامداد را در ارگ بادی میشنود
دختر دانشجو موهایش فرفریست
پستانهایش چون پاره ابر سپیدی است
که فرمانده ی دشمن
آنرا بر فراز زمین دیده است
دختر دانشجو !روبروی آن آینه
موهای فرفریت را نشانم بده
موهای فرفریت را با هستی گل سرخ عوض کن
حلقه ی بس سیمینی تو
بوته ی تمشکی هستی که بلبلی قوال بر سینه ات نشسته
یکی از آن روزهایی که جنایتی در انتظار ان ثانیه بود
دختر دانشجو چرخید با هفت بار سایه ی برگی بر صورتش.
انگشتانم بر انحنای پر عاطفه اش
روزم را با او به خواب برده ام،
با موهای فرفری اش
پشت آن سنجاق سر زیبا
در چشم من به ماه مینگریست
که در جلوی آن اندک لحظات در تاریخ بود،
وآن پاره ابر سپید که فرمانده ی دشمن دیده بود.