لباس آبی به تن داشت

این عکس مال ِ سه روز ِ پیشش بود

آن دو دستش که میل به قیاس نیست مرا

ولب پائینیش

 

**      **

 

چه میشد اگر در بغل ِ من، مثل آن ماهی ،

سفره ی عیدم را پر میکرد .

 

نشستم ونگاهش کردم

این عکس با گـُل ِ سیاره ها آغشته بود

 

دختری که او بود

سوزنی فرو رفته در مخمل ِ نرم است

 

 یکی از شخصیتها توضیح داد که او گمان ِ این اطاق است.

 

این عکس در سر ِ چهار راه ، عرق وشبنم را از صورت ِ گلها گرفته.

 

سوزنی فرو رفته در مخمل نرم

دختری که چون سبزینه ی نرمی است ،

وقطار به واسطه ی مساله ی زمان

یادداشتهایش را به دست سربازان داد .

 

الهی این اوست که لبخند میزند

این عدد تغییر ناپذیر.

من با شبنم های ِ روی ِ سینه اش

وطبقات ِ گـُر گرفته ی این شهوت چه کنم؟

 

مرا به وان ِ روسبیخانه ی ِ خزر برده است او .

این گواه در من بود، که با جامه ی بلند، بغلش کنم .

ومثل مشت زنانی.

ومثال مشت زنانی بودم ،

که با عضلات ِ پولادین ِ این شب

به صحنه آمده اند.

**     **

آن بوته وسط اتاق نشست

که نیمی عریان شده بود .

وبادها به شکاندن الواح سر بر آوردند

وتخم ِ شترمرغ ، چنان ترک خورد

وتخم ِ شترمرغ ، چنان تکان خورد

که از جنگ ِ کهکشانی بیرون آمد.

 

ورنگین کمانها با او

وقتی زورقمان به شهر کوچکی میرفت

هر دَم آماده بودند

که زیر ِ سُمی از علف بخوابانند او را .